چند درس از چالشهای اخذ پروانه تبصره هفت
حکایت پروانه من: یک داستان عامه پسند
دکتر شهاب دانشور
شاید باور کردنش سخت باشد اما به خاطر دلایل بسیار (از جمله غیبتی طولانی جهت تحصیل در خارج از کشور) برای کار دندانپزشکی در تهران هنوز از قانون تبصره ۷ استفاده میکنم. برای کسانی که شاید با قانون تبصره هفت ناآشنا باشند این توضیح ضروری است که این قانون برای تسهیل کار پزشکان و دندانپزشکان جوان (هنوز هم خودم را جزو جوانان طبقه بندی میکنم!) تدوین شده است که یا والدین مسنی دارند و یا به چند علت دیگر خواهان ماندن در ۵ مرکز استان هستند. پروانه تبصره ۷ به شرطی صادر میشود که اولا یکی از شرایط برشمرده در قانون را داشته باشی و دوم اینکه کلینیک یا بیمارستانی به شما اعلام نیاز بدهد. روایتی که در سطرهای آینده میآید، حکایت ماندن در پیچ و خمهای اداری و بورکراتیک وزارت بهداشت و سازمان معظم نظامپزشکی است و درسهایی که میتوان از این ماجرا گرفت.
سازمان نظامپزشکی در راستای ایجاد دولت الکترونیک بسیاری از کارها را الکترونیک کرده تا از مراجعه حضوری پزشکان، تلف شدن وقت و ایجاد ترافیک جلوگیری شود. این را که میشنوی خوشحال میشوی از اینهمه پیشرفت و ترقی و با خودت میگویی یعنی منتخبان یک انتخابات جذاب(!) چه تغییراتی که ایجاد نکردهاند. البته چون نمیدانی که سیستم الکترونیک چه طور کار میکند، اول با نظامپزشکی تماسی میگیری تا راهنمایی بشوی و هیچکس پاسخگو نیست و از تمامی تلفنهای اعلام شده فقط اپراتور است که به شما پاسخ میدهد و بعد از چند بار سلام و علیک دیگر با شما رفیق میشود و اظهار شرمندگی هم میکند. به راستی که در کل سازمان عریض و طویل نظامپزشکی فقط اپراتور باید شرمنده باشد و دیگران که خوب و نازنین و در ضمن منتخب ما پزشکان هم هستند.
درس اول:
سازمانهای انتخابی سازمانهای از پایین به بالا هستند. یعنی مسولان نظامپزشکی منتخبان ما هستند و باید در خدمت ما و کارهای ما باشند. اما مثل اینکه به محض انتخاب فقط در خدمت خودشان و دوستان هستند و دیگر اعضا را به طور کل فراموش میکنند و اپراتور تلفن باید به جای آنها عذر تقصیر بطلبد.
درس دوم:
تا به حال شده است که بخواهید بدون تلف کردن انرژی، وقت و بنزین (!) کارتان را با تلفن راه بیندازید؟ در چند درصد موارد موفق شدهاید که با مسوول مربوطه صحبت کنید و کارتان هم از این طریق راه بیفتد؟ یا تلفن را جواب نمیدهند، اگر هم جواب بدهند، پاسخی سردستی و از سر بیحوصلگی است و اصلا هم حوصله سوالات اضافه شما را ندارند و اگر احساس کنند حرف زیادی میزنید، حتی تلفن را هم قطع میکنند و دیگر هم بر نمیدارند تا شما هم پول تلفنتان زیاد نشود!
درس سوم:
هر وقت یک طرح جدید راه میافتد تا زمانی که طراحان مطمئن نشوند که همه کاربران آن را بلد شدهاند و میتوانند از آن بهره ببرند، افرادی از آن سازمان مسوول میشوند تا پاسخگوی سوالات و شبهات باشند. اینکه سازمان عریض و طویل نظامپزشکی- که از قضا مدیر مسوول محترم نگین هم کاندیدای ورود به آن بود- نتواند یک فرد آشنا به سیستم الکترونیک را بگذارد پای تلفن که پزشکان محترم را برای کار با سیستم راهنمایی کند، دیگر از آن کارهاست که فقط از سازمان نظامپزشکی بر میآید. سادهدلی راقم این سطور را میبخشید. این کار از همه سازمانهای محترم دولتی بر میآید و به قول هموطنان آذری زبان: اله دیگه، اله چغندر!
به هرحال بدون کمک سازمان نظامپزشکی و با کمک دوستان و آشنایانی که طی طریق کردهاند و هفت دست کفش و عصای آهنی را قبلا فرسودهاند، راه و چاه اخذ پروانه از سازمان معظم نظامپزشکی را یاد میگیرم و بسم الله گویان سایت را باز میکنم و رمز ورود میگیرم و وارد میشوم. از همان اول متوجه میشوم که باید یکسری اسناد و مدارک را آپلود – و به قول فرهنگستانیها بارگذاری- کنم. برای آگاهی خوانندگان محترم باید بگویم این پنجمین بار است که من متقاضی درخواست پروانه هستم و تمامی مدارک مورد نیاز سایت را بارها و بارها تحویل سازمان دادهام (این توضیح ضروی است که از این به بعد هر وقت اصطلاح سازمان را به کار میبرم منظورم سازمان اطلاعات و امنیت! نیست بلکه همین سازمان نظامپزشکی دوستداشتنی خودمان را منظور دارم). اما سازمان وقت نداشته است که این مدارک را در کارتابل- یا به فارسی پرونده- من بارگذاری کند و من خودم باید این مدارک را از لابهلای پروندهها پیدا کنم، اسکن کنم و حتی فایل عکسهای حاصله را کوچک و کمحجم بارگذاری کنم و با سرعت اینترنت خانگی بگذارم روی کارتابل! خودم. من البته حق میدهم که سازمان نظامپزشکی ۳۰۰ هزار تومان (۵۰ دلار ناقابل با قیمتهای همین امروز البته) بابت صدور پروانه از من برای دریافت کند، ولی چرا همه کارهایی را که قبلا انجام داده و مدارکی را که قبلا تحویل دادهام، خودم باید جمع آوری، اسکن و بارگذاری کنم؟
درس اول:
پولی که شما بابت خدمات دولتی میدهید، به قول آن سریال طنز پول زور است! مثلا اعلام میشود که بیایید کارتهای ملیتان را عوض کنید. خب شما که متقاضی عوض کردن کارت ملی نبودهاید، دولت فراخوان داده است. اما شما باید پول آن را بدهید. تازه در صف بایستید و کلی هم وقتتان تلف شود. تازه کارت هم بعد از شش ماه به دستتان نرسد کما اینکه به دست من یکی هم نرسیده است! به این میگویند میل پیاز و چوب و پرداخت جریمه با هم!
درس دوم:
سازمان نظامپزشکی یک سازمان دولتی نیست! یک سازمان مردمنهاد است که پزشکان مسئولان آن را انتخاب میکنند. ما زورمان به دولت که نمیرسد ولی من عضو سازمان نباید یقه یکی از مسئولان- یعنی منتخبان خودم- را بگیرم و بپرسم این حق عضویت من و پولی که بابت صدور پروانه میدهم کجا میرود و چه میشود؟
خلاصه بعد از همه آن دردسرها که سخنش رفت، کلید ارسال و پایان کار را زدم و چند ساعت بعد یک پیامک به موبایل یازده دوصفرم! آمد که فرایند کار پروانه شما آغاز شده است. خوشحال شدم و با خودم گفتم که این غر زدنهای روشنفکرانه را باید کنار بگذارم، چشمها را بشویم و به قول شاعر لطیف کاشانی جور دیگر ببینم. دو روز بعد یک پیامک دیگر آمد که آقا! مراجعه کن به کارتابلت. من هم خوشحال از پایان فرایند به این سرعت و دقت، رفتم سراغ پرونده الکترونیک و دیدم که نوشتهاند نقص مدارکت را باید برطرف کنی و یک نامه از دانشگاه هم باید بیاوری. من همان جا پاسخ نوشتم که چرا باید از دانشگاه نامه بیاورم و اصلا از کدام بخش دانشگاه. شما اگر پاسخی دیدید ما هم پاسخی شنیدیم.
به هر حال رفتم سراغ بیمارستان و ازشان خواستم که یک نامه برای دانشگاه به من بدهند. آنها هم به سرعت کار مرا راه انداختند و آدرس ولنجک و بیمارستان طالقانی را دادند. من هم نامه به دست یک روز مرخصی گرفتم و عازم شدم. آن روز باران شدیدی میآمد و من برای رسیدن به ولنجک بدون اغراق ساعتها در راه ماندم. همانجا یک نگهبان بدهیبت به شیوهای کاملا مودبانه به من حالی کرد که باید بروم چهارراه حافظ و اینجا معاونت آموزش است و نه درمان. نحوه رفتار و ادب این نگهبان به حدی بود که من را به یاد دوران دانشجوییام انداخت به خصوص وقتهایی که تیشرت میپوشیدم و یک نگهبان مودب و مهربان مرا به دانشگاه راه نمیداد.
راهی چهارراه حافظ شدم. در میانهای که قیمت ارز دقیقه به دقیقه بالاتر میرفت و آدمهای هراسان در حال خرید دلار و یورو و موبایل بودند(!)، به روبروی پاساژ معروف علاءالدین رسیدم. طرفه آنکه باران هم در تهران طبقاتی است و در طبقات بالا میبارد و وقتی از ولنجک به حافظ میرسی، قطع میشود! آنجا هم یک آقای دکتر مهربان که در حال صحبت با تلفن بود در میانه زنگهای متعدد به من توضیح داد که نامه دستی قبول نمیکنند و باید با اتوماسیون اداری نامه فرستاد و اگر نامه فرستاده شود هیچ کاری باقی نمیماند و اصلا حضور من لزومی ندارد.
زنده باد اتوماسیون اداری! حالا من هر چه به بیمارستان توضیح میدهم که شما باید این کار را میکردید، مسئولان جواب میدهند و حتی قسم میخورند که اصلا چنین رابطهای با دانشگاه ندارند. انگار من گفتهام رابطه خارج از عرف و شرع دارند و آنها هم مشغول تکذیب هستند! به هر حال پس از ارائه مستندات لازم، آنها میپذیرند و پس از هماهنگی با نهادهای اتوماسیون بیمارستان میفهمند که روابطی هم وجود داشته است و آنها بیخبر بودهاند!
نامه با اتوماسیون فرستاده میشود ولی پس از دو هفته بیخبری (راستی چه کسی این ضربالمثل بیمسما را ساخته که بیخبری یعنی خوش خبری؟) و پس از زنگهای متوالی بیجواب، سرآخر متوجه میشوم که باید بروم و حضورا درخواست بدهم که نامه تأیید دانشگاه به نظامپزشکی فرستاده شود! زنده باد اتوماسیون! یک روز دیگر مرخصی میگیرم و میروم روبروی پاساژ علاءالدین و به علت شلوغی آسانسورها شش طبقه را مثل قهرمانان ماراتن طی میکنم و نفسزنان و افتان و خیزان میرسم به قسمت مربوطه و رییس قسمت مربوطه که از قضا دکتر خوشخلقی است و این در نظام اداری ما خیلی کمیاب است، میگوید اصلا لزومی به حضور شما نبوده است و ما خودمان نامه را میفرستیم. نامه را دو هفته است که نفرستادهاند ولی با حضور من همه چیز تسریع میشود و آن وقت شما مخاطبان محترم فکر میکنید به حضور من نیازی نبوده است؟
در آخر و برای آنکه بدانید این داستان عامهپسند پایان آمریکایی و هندی ندارد، باید به اطلاعتان برسانم که چهار روز است به شماره تلفنهای نظامپزشکی بخش صدور پروانه زنگ میزنم و کسی جوابم را نمیدهد. تا آنجا که تلفنچی طفلک از دست من شاکی است. بیمارستان هم که تا وقتی پروانه را نبرم برای من بیمار نمیگذارد و من ماندهام و این حوض خالی و جیب خالیتر البته…
درس اول:
خستگی این روند اداری به من فشار آورده و افکار شیطانی به ذهنم میرسد. مثلا داشتم فکر میکردم اگر این مدیر مسئول محترم ما در انتخابات نظامپزشکی رأی آورده بود، حداقل میتوانستم با پارتیبازی کارم را جلو بندازم و اصلا به جای پروانه تبصره ۷ پروانه مطب تهران بگیرم! چراکه نه!
درس آخر:
نظام اداری ما با یکدیگر همخوانی ندارد و به قول فرنگیها سینکرونایز نیست. یکی کاملا اتوماسیون را اجرایی کرده و به دیگری خبر نداده و یا نظام اتوماسیون را با نهاد همکار متناسب نکرده است.
دوم اینکه نظام اداری ما برای مخاطب و به نفع مخاطب طرحریزی نشده است. شما شاهد بودید که با آنکه کارها اتوماسیونی شده بود، ولی من دو بار به زیارت پاساژ علاءالدین رفتم!
درس خیلی آخر:
سازمان نظامپزشکی کجای جهان ما پزشکان ایستاده است و اصلا چرا وجود دارد؟ کسی هست که پاسخی در خور داشته باشد؟ و البته اگر در کنار پاسخ درخور بتواند پروانه مرا هم زودتر صادر کند که حسابی ممنونش میشوم!
منبع:دندانه