گفتگو با فیروزه گلسرخی نویسنده و دندانپزشک
کسی با دندانپزشکش ازدواج نمیکند!
فرانک کلانتری
فیروزه گلسرخی در روزهایی که وبلاگ نویسی رونق داشت دستبهقلم برد و مخاطبان خودش را پیدا کرد. وقتی هم که وبلاگنویسی مانند سابق مخاطب نداشت او ادامه داد و همیشه ارتباطش را با خوانندگانش از طریق مجلههایی چون مجله هفت و مجله داستان و…حفظ کرد. بهجز یادداشتهایش در مجلات او با همکاری نشر نی مجموعه داستان «من سایهام» را راهی بازار کرد که این مجموعه داستان توانست شخصیت او را بهعنوان یک نویسنده تثبیت کند. با او درباره تصمیمش درباره چاپ کتاب تازهاش به گفتگو نشستیم:
-خانم دکتر! لطفا درباره کتاب جدیدتان صحبت کنید.
این کتاب شامل هفده داستان است. تاریخ نوشتنشان کمی قدیمی است. برمیگردد به پنج تا هفت سال پیش. ولی من چاپش را متوقف کرده بودم. هم به خاطر مشغله کاری وهم شرایطی که برای چاپ کتاب سخت شده بود. تا اینکه دوستان به من نشر هنوز را معرفی کردند. مجموعه داستان تازهام را به نشر هنوز سپردم. کتاب ویراستاری شده و همه کارهایش انجام شده است اما هنوز فرصت نکردم برای عقد قرارداد بروم. دو مجموعه دیگر هم در دست دارم اما هنوز نمیدانم به چه نتیجهای خواهد رسید. یکی خاطرات طرحم است یکی هم یک مجموعه طنز است. این دو مجموعه جمعوجور شده است اما نمیدانم که برای چاپ مناسب هستند یا نه؛ مثلا خاطرات طرح را به نشر هنوز دادم اما گفتند نشر این اثر در سیستم کار ما نیست چون بیشتر جنبه اجتماعی دارد. شاید اگر برایشان زمانی را بگذارم بتوانم آنها را به سرانجامی برسانم اما فعلاً همین یک مجموعه وضعیت مسجلتری دارد.
-پس کتاب جدید را به ناشر قبلیتان نسپردید؟
نشر نی نشر بزرگ و معتبری است اما بیشتر درزمینهٔ اجتماعی فعالیت دارد تا داستانی. نشر نی یک سیستم جاافتاده بود و من یک چرخدنده کوچک درونش بودم. موقع چاپ کتاب اولم تجربه زیادی نداشتم خیلی هم خوشحال و ذوقزده بودم اما شاید آغاز کار با ناشری که خیلی درزمینهٔ داستانی کار نمیکند، درست نبود. نشر نی شرایط خاصی دارد مثلا کتاب مارکز را چاپ میکند که اصلا نیازی ندارد که تبلیغی برایش انجام شود.
-گمان میکنم تمرکز نشر نی بیشتر روی ترجمه است تا تألیف.
بله همینطور است. وقتی کتاب من چاپ شد من نمیتوانستم آنها را در کتابفروشی پیدا کنم. حتی ۴۰۰ جلد کتابم را خمیر کردند بدون اینکه به من اطلاع بدهند در حالیکه خودم یک جلد از کتابم را نداشتم به همین دلیل خیلی تمایل نداشتم که دوباره با نشر نی همکاری کنم هرچند گمان میکنم آنها هم تمایل نداشتند که مجدداً کتابی از من چاپ کنند. تنها کسانی که کتاب من را خریدند مخاطبانم در مجله هفت و وبلاگم بود. من خودم مخاطب نشر نی هستم و کتابهایش را خیلی دوست دارم اما بهعنوان نویسنده با آنها راحت نبودم.
وقتیکه مجله هفت توقیف شد و کتاب اولم اینطور شد کمی نوشتن برایم سخت شد. احساس کردم انسدادی در نوشتن برایم پیش آمد. همین داستانهایی که در نشر هنوز منتظر چاپ است برایم مانند بارداریای بود که ده سال طول کشید. دلم میخواست از اینها خلاص بشوم تا بتوانم بهتر بنویسم. منهای اینکه مشغله دو فرزند اجازه نوشتن نمیداد. بیشتر نیاز بود تا داستانهای قدیمی به سرانجامی برسد تا دوباره دست به نوشتن ببرم. خیلیها به من پیشنهاد دادند که مطالب وبلاگ یا مجموعه مطالبی که در مجلههای مختلف نوشته بودم را چاپ کنم. به دلیل اینکه صحبت از این بود که متن غیرداستانی در ایران کمتر منتشر میشود چیزی شبیه نوشتههای آلن دوباتن که قصه نیست. البته قصد مقایسه خودم با آلن دوباتن را ندارم؛ مثلا اثر هنر سیروسفر آلن دوباتن قصه نیست ولی خیلی راحت با اثر همراه میشوی. ازاینجهت که سالهاست در وبلاگم یادداشت مینویسم دستم برای نوشتن این نوع یادداشتها باز است.
-وبلاگتان همچنان فعال است؟
تعداد پستهایی که منتشر میکنم کمتر شده اما همچنان مینویسم. روایتهایی که در مجله داستان چاپ میشود همین حالت را دارد و مخاطب خودش را هم دارد.
-پس همچنان مینویسید؟
بله. با مجله داستان ارتباط متوالی دارم آخرین کاری که در مجله داستان داشتم در شب یلدا بود معمولا در شمارههای ویژه شب یلدا یک اثر دارم؛ اما مثل گذشته نمینویسم.
-فکر نمیکنید زندگی شهری و فضای تکراری باعث شده کمتر بنویسید و مخزن احساساتتان خالی شده است؟
همینطور است. البته یک از دوستان به من گفتند که چیزی که در ادبیاتمان کم داریم نویسنده شهری نویس است و من را نویسنده شهری نویس دانستند و البته این دوست این حرف را بهعنوان تعریف گفتند. مجله داستان جشنواره داستان تهران را به هدف پیدا کردن نویسنده شهری برگزار کرد؛ و دلشان میخواست شهر تهران مثل پاریس ادبیات داشته باشد. هرچند معتقدم در مورد تهران نوشتن خیلی سخت است به دلیل اینکه محفلی در تهران نداریم و تهران برای اینگونه کارها طراحی نشده است. در زمان طرحم اصطکاک خیلی شدید با اجتماع و طبقه خاصی داشتم. این بیست سال اخیر با اجتماع دیگری برخورد داشتم و یک زندگی شهری را تجربه میکنم که هم مکانیکی است و هم ارتباط آدمها کم شده است؛ و برداشتهایم از آدمها سرد و دپرس است. گویا خون در زندگی این آدمها جریان ندارد؛ مثلا وقتی داستانهای آمریکای لاتین را میخوانیم با آدمها و ویژگیهایی مواجه میشویم که در هیچجای دیگری با آن برخورد نداریم. سبک زندگی متفاوت و پرانرژیای دارند اما بهعنوان یک نویسنده در شهر تهران چیزی از محیط نمیگیری. در هیچجای شهر الهامی نمیگیری جز مشکلات شهری. بهغیراز این میانسالی سن عجیبی است. گرفتاری و کار و بچهها فرصت تعمق نمیدهند منهای اینها چه نویسنده چه هرکسی که خالق اثر هنری باشد هرچقدر کم دریافت کند کمتر میتواند چیزی از خودش بجای بگذارد. حتی دیگر نمیتوانم با سرعت و تمرکز گذشته کتاب بخوانم. در سی سال اول زندگیام نمیدانم چند جلد کتاب خواندم؛ اما بین سی تا چهلسالگی وقتی در دایره شدید کار میافتی از همهچیز فاصله میگیری. بدتر از همه شبکههای اجتماعی هستند که ضربه میزنند. شبکههای اجتماعی به ما یاد میدهند که در سه کلمه یک خبر را بخوانیم. درحالیکه تحلیلها فرق میکنند با یک خبر سهکلمهای. ولی این ولع در جریان قرار گرفتن نمیگذارد به عمق مسائل وارد شویم و از منابع الهامبخش دور میشویم.
-هر نویسندهای یک روشی برای برانگیختن خود به نوشتن دارد روش شما چیست؟
اغلب چیزی جایی تکانم میدهد و بعد شروع به فکر کردن میکنم پیش از آنکه بنویسم. تمام داستانهایی که نوشتهام بین کارهایم در مطب نوشتهشده است. چه داستانهای اخیرم چه داستانهایی که در گذشته نوشتم. هیچکدام از آثارم حاصل خلوت نیست. اتفاقی که میافتد این است که چون در فضای آرام نمینویسم خیلی وقتها مجبورم یک پاراگراف را بارها بخوانم که خوبی و بدیهایی دارد. گاهی هم سوژهای را که شروع میکنم تبدیل به داستان نمیشود. بهاصطلاح درنمیآید؛ مثلا ساله است دلم میخواهد یک داستان عاشقانه بنویسم ولی موفق نمیشوم به همین دلیل موکولش کردم به سالهای پیری.
-درباره کتاب خاطرات دوران طرح کمی صحبت میکنید؟
شرح روزانه است. خیلی از پزشکان و دندانپزشکان وقتی به دوره طرح میروند فابریک از دوران دانشگاه وارد اجتماعی میشوند که هیچ شناخت ابتدایی از آن ندارند. دانشجویانی که تابهحال فقط طعم موفقیت را چشیدهاند و جذب و درگیر تیتر و عنوان جذاب پزشکی بودهاند بهیکباره در فضایی رهاشدهاند که هیچ ذهنیت درستی از آن ندارند. درواقع با تصویری از شغلشان مواجه میشوند که با آنچه در ذهنشان است فاصله چشمگیری دارد. معمولا درصدی از آنها حتی به شکل جدی دور از شهر یا خانواده خود نرفتهاند، در یک روستا زندگی کنند و وقتی مقیم یک مرکز بهداشت در یک منطقه دیگر میشوند با تجربه عجیب و متفاوتی روبرو میشوند. چیزی شبیه سربازی حتی میخواهم بگویم متفاوتتر از سربازی. چون سربازی تجربه محدودتری است. در دوران طرح یک قدرت کاذب داری بدون اینکه تجربه اجتماعی داشته باشی؛ مثلا مجبوری با مرد هفتادسالهای مواجه شوی که تمام زیروبم زندگی را میشناسد. تو مجبوری جلوی همچنین کسی وجهه خودت را حفظ کنی.
غیرازآن شغل دندانپزشکی کمی فرق میکند. چون بیمار بههوش است ولی کار در حد یک جراحی کوچک است و ترس را در آدمها میبینی. این باعث میشود دیدت به آدمها عوض شود. من قبل از طرح آدم رمانتیکی در مورد آدمها بودم اما بعد از طرح تغییر کردم. ترس باعث میشود پرده کنار برود و آدمها را از هر لحاظ عریان ببینی. سال ۷۸ که طرح تمام شد شروع به نوشتن کردم و کمکم کاملش کردم این نوشتن هم همواره با یک احساس خشمی همراه بود؛ و با یک قضاوت نسبت به شرایط و موقعیت و فقر فرهنگیای که آدم را آزرده میکند. لازم نیست برای دیدن تجربههایی که من داشتم از تهران خارج شوی و بهجای دورافتادهای بروی کافی است در همین شهر تهران باشی و به یک درمانگاه دولتی سری بزنی؛ و قضاوتم متاسفانه همراه باخشم نسبت به این سیستم بروز کرد. سری اول که این مطالب را نوشتم به هرکس که نشان دادم گفت اصلا قابلانتشار نیست. چون سراسر خشم بود بیست سال طول کشید تا آن نوشتههای اولیه را تعدیل کردم. هم به دلیل اینکه قابلچاپ باشد هم اینکه بعد از گذشت این سالها احساسات من نسبت به آن شرایط بعد از گذراندن تجربه زندگی تعدیل شد. برای اینکه نوشتههایم برای کسی که آنرا میخواند حساسیت ایجاد نکند این یادداشتها را مکرر و مکرر بازنویسی کردم.
-برای چاپش چه برنامهای دارید؟
ناشر مناسبش را پیدا کنم چاپ میکنم. یادداشتها را به دو معتمد هم دادم تا بخوانند. نظر منفی نگرفتم ولی ممکن است همچنان حساسیتبرانگیز باشد.
-سبکش چگونه است؟
بیشتر یادداشت است چیزی شبیه یادداشتهای روزانه. مواجه من است با دنیا بیرون است و داستانکی هم دارد. یکی از کسانی که این یادداشتها را خواند گفت خیلی جالب است که من این آدمها را از دید تو میبینم. قبلا همچین اتفاقی نیفتاده بود. گفتن بعضی چیزها در دنیای واقعی عادی است ولی در کتاب فرق میکند. ممکن است برای من عنوان یک پزشک خطرناک باشد. بهطور مثال مجله داستان به من ستونی پیشنهاد کرد تا در آن مطالب طنزی که در حرفهام اتفاق میفتد را بنویسم ولی قبول نکردم چون نه به نفع من بود نه بیمارانم. مشابه خشمی را که من در نوشتن این اثر داشتم را در داستان دکتر داتیس حامد اسماعیلیون دیدم. هرچند نویسنده در آن اثر خیلی در کنترل خشمش موفق بوده است. درصحنه قطع کردن درختان خشمش را بروز داده اما این کار را یکطور خوبی انجام داده و توانسته ما به ازایی برایش پیدا کند. شاید نشر نی برای چاپ این اثرم مناسب بود اما دیگر نمیخواهم با نشر نی کارکنم؛ اما به چاپش در شکل مناسب فکر میکنم. مجموعه طنزم را هم به نشر چشمه دادم تا بخوانند و نظرشان را بگویند.
-چرا در آثار هنری ردپایی از دندانپزشکان نمیبینیم؟
دو وجه دارد یا باید خود دندانپزشک درباره خودش بنویسد یا بیمار. برخلاف ایران که دندانپزشکان در هیچجا شخصیتشان جلوه نکرده است در فیلمهای آمریکایی زیاد شخصیت دندانپزشک میبینیم و من این فیلمها را هم خیلی دوست دارم اگرچه که این تصویر همراه با طعنه و توهین به دندانپزشکان است اما جذاب هستند مثل هنگ اور و … . دندانپزشکانی که در این فیلمها نمایش دادهشدهاند بیشتر از دید مردم هستند؛ و شخصیتهای خیلی مسخرهای هستند. وقتی میخواهند به دندانپزشکها نزدیک شوند آنها را آدمهای تنها و وسواسی نشان میدهند. شخصیتی که از اینها نشان داده میشود با پزشکها یکسان نیست آدم احساس میکند اینها پزشکنماهایی هستند که خودشان را خیلی قبول دارند. در ادبیات کمتر با شخصیت دندانپزشک مواجه شدهام چون فکر میکنم مردم دندانپزشکها را دوست ندارند. چون تجربه مطلوبی ندارند تنها فیلم ایرانی که دندانپزشک را تصویر میکند فیلم بوتیک است که تصویر بسیار بدی از دندانپزشکان میدهد. شاید اگر فرهنگ بهداشتی مردم ارتقا پیدا کند اوضاع بهتر شود.
یک مشکلی دیگر هم وجود دارد و این است که دندانپزشکان با صورت آدمها کار دارد و عصبهای صورت حساس است؛ مثلا اگر به ساق پای کسی لگد بزنی برایش خیلی دردناک است اما اگر بهصورت کسی بزنی علاوه بر درد به آن آدم توهین شخصیتی وارد کردهای؛ یعنی اگر بخواهی نهایت توهین و خشمت را به کسی نشان بدهی به صورتش ضربه میزنی. چون دندانپزشک در ناحیه صورت کار میکند برای بیمار تصویر خوبی از او باقی نمیماند. هرچند اگر به بیمار محبت کنی. کمتر کسی با دندانپزشکش ارتباط برقرار میکند. فکر میکنم کمتر کسی تمایل دارد با دندانپزشکش ازدواج کند. رابطه لذت بخشی نیست. پوزیشن دندانپزشک نسبت به بیمار طوری است که بر او مسلط است و بیمار در مقابلش بیدفاع است. به همین دلیل کسی چیزی از دندانپزشکها نمینویسد اگر هم بنویسد منفی است.
منبع:دندانه