خاطره دندانپزشکی: اگر امری داشتید در خدمتم!
خاطرهای از دکتر میم صاد
مریضِ دکتر «پ» دارد با لهجهٔ عجیب و غریبش یک بند اصرار میکند دکتر دندانش را ببیند و از دردی که میکشد نجاتش بدهد.
نگاهش میکنم، یک مرد پنجاه و خردهای ساله با چشمهای ریز کشیده و قد و قوارهای کوتاه و قیافهای زحمتکش از همانها که دل آدم را آتش میزند و میسوزاند، دکتر «پ» لباسش را عوض کرده و میخواهد برود که مرد جلویش را میگیرد و یک بند التماسش میکند.
دکتر کلافه دستهایش را میکشد توی موهای سفیدش و مثل همیشه مهربان و آرام با هر زبانی که بلد است حالیِ مرد میکند باید برود و برسد به قرارش اما طرف ول کنِ ماجرا نیست و اصرار میکند.
دکتر که میبیند حرف زدن فایده ندارد بحث را کش نمیدهد و با همان لباس عوض شده مریض را میخواباند روی یونیت و بیحسیاش را میزند و شروع میکند به تراشیدن و عصب سطح دندان را قطع میکند تا دردش بخوابد و میگوید که برای ادامهٔ عصب کشی نوبت بگیرد!
مریض که باورش نمیشود کارش ده دقیقهای حل شده باشد مینشیند روی یونیت و بیهوا دست دکتر را توی هوا قاپ میزند و میبوسد و هی پشت بند هم به دکتر میگوید که «اگر امری دارید در خدمتم!»
دکتر همین طور که دستکشهایش را در میآورد و دست و صورتش را میشوید با لهجهٔ شیرازیش میگوید: خب حالا چی کاره هستی که هی میگی درخدمتم؟ چیه شغلت؟ که مرد خوشحال و منتظر بلند میشود میرود کنار دکتر و میگوید: من چاکرشمام، مرده شورم آقای دکتر، در خدمتم!!!
دکتر که خشکش زده چند ثانیهای نگاه میکند به مرد و با خنده میگوید: خدا خفت نکنه مرده شوری و هی یه بند میگی در خدمتم!! بیا برو، بیا برو دیدی موهام سفیده هوس کردی بشوریم هان؟ من حالا حالاها مردنی نیستم خیالت راحت…!
و همین جور که سرش را تکان تکان میدهد و میخندد کیفش را برمیدارد و میان خندههای ما خداحافظی میکند و میرود…
***
و برین باورم که بد نیست عکس سردرِ مردشورخانه را گرفت و گذاشت دمِ دست و روزی یک بار نگاهش کرد!
تا شاید آرام آرام جای بعضی چیزها عوض شود…
جای بعضی اتفاقها… تفکرها… آدمها… رفتارها…
منبع:دندانه