مرد آمار ساز
«از همان زمانی که مایاهای مادر مرده «تکه سنگی را به شکل دندان تراشیدند ودر فک انسان کاشتند، بشرمرارت های بیشماری در راه پیشرفت علم پروتز متحمل شده…»
***
به جسمی که کف دست بیماربود، خیره شده بودم و با خودم فکر میکردم این شئ در واقع توهینیست به این چندین قرن تلاش. ۱۶ واحد روکش را مجسم کنید که دو واحد ایمپلنت تنها ستونهای نگه دارندهاش باشند. حالا کل این دم و دستگاه را در نظر بیاورید که قلفتی از دهان بیمار بیرون آمده و لای بستر نرمی از دستمال کاغذی غنوده باشد. دو واحد ایمپلنت مزبور هم مثل پاهای پرندههای مرده کارتونها، که رو به آسمان سیخ میشوند، هوا را نشانه گرفته بودند.
اگر قرار بود به بیمار توهین ناموسی کنم خطر جانی کمتری داشت تا اینکه بخواهم روشنش کنم ایمپلنتهایی که دکتر ایکس برایش گذاشته شکست خورده محسوب میشوند. آنهم آقای دکتر ایکسی که خوشتیپ هست وانگلیسی بلغور میکند. کت شلوار زرد و پالتو پوست خرگوش میپوشد. اتومبیل ۲۰۰میلیونی زیر پا دارد و نوبت ششماهه میدهد.
مردم شهر ما روی اسم دکتر ایکس قسم میخورند. ماهها از حقوق باز نشستگی شان صرفه جویی میکنند تا بتوانند یکبار هم در عمرشان به خودشان برسند و به جای دکترهای معمولی پیش دکتر ایکس بروند. دخترهای دم بخت بیدندان از پول جهازشان میزنند تا دندانهایشان را دکتر ایکس درست کند. دکتر ایکس پول جهازشان را میگیرد و برایشان« لبخندی زیبا» بازسازی میکند. کار که تمام میشود، دکتر ایکس ژست جالبی میگیرد و میگوید: «عروسیت حتما مرا هم دعوت کنی جانم». دخترها از خنده ریسه میروند و دندانهای لامینیت شدهشان را، که چیزی بین خرگوش «باگز بانی» و «فرانکشتین» از کار در آمده، بیرون میاندازند.
هر حرفی که دکتر ایکس بزند بامزه است. هر دندانی که دکتر ایکس بسازد زیباست. اصلا هر آدمیزاد دندانداری هم که از کنار مطبش رد میشود، هوس میکند سرش را به جدول خیابان بکوبد و دندانهایش را داخل دهانش بریزد تا بتواند پیش این ایمپلنتولوژیست مشهور، ایمپلنت بگذارد. بسکه مطب دکتر ایکس شیک است، بسکه تبلیغاتش زیباست.
کافیست فقط یکبار در شهر ما سبزی خریده باشید یا چسب زخمی از داروخانه خریده باشید؛ محال است در روزنامهای که سبزی در آن پیچیده شده یا نایلونی که چسب زخم در آن گذاشته شده عکس و تبلیغی از دکتر ایکس نباشد. دکتر با موهای ژل زده کنار یونیت خوشرنگش نشسته و به دور دستها خیره شده. نگاهش آنقدر معرکه است که مطمئن میشوید امتداد این نگاه عمیق به جایی ختم نمیشود مگر افقهای دور دست سلامتی دهان و دندان افراد جامعه. دو سوم صفحات هر مجلهای را که ورق بزنید اختصاص دارد به ذکر شرکتهایی که دکتر ایکس از آنها مدرک بینالمللی ایمپلنت دارد: IDO، ABS، KFC … و خلاصه هر ترکیب ممکن از بیست وهشت حرف زبان انگلیسی.
***
همزمانی تصادفی دو اتفاق ممکن است مسیر تاریخ را به سمت دیگری ببرد. امپراتوری قدرتمندی را در نظر بگیرید که پس از قرنها استعمارگری از هم میپاشد و به چندین جمهوری تازه استقلال یافته تجزیه میشود. آنوقت اولین سازه مسقفی که به صورت اورژانس در هر کدام از این کشورهای تازه استقلال یافته تاسیس میشود چه خواهد بود؟ وزارت کشور؟ ستاد ارتش؟ سازمان صدا وسیما؟ بیمارستان صحرایی؟ نه خیر؛ واجبتر از اینهاست: یک دانشکده دندانپزشکی! با شهریه چرب و چیلی، به منظور رفع نیاز فوری کشورهای همسایه (که اتفاقا خودشان از لحاظ تعداد دندانپزشک و دانشکده دندانپزشکی در مضیقه شدید هستند!). حالا در همان مقطع تاریخی حاج آقای پولداری را در کشور همسایه این جمهوری تازه استقلال یافته مجسم کنید، که بعد از عمری چشم وهمچشمی، برای کم کردن روی باجناغش چیز دیگری کم ندارد مگر فرستادن یکی از پسرهایش به این دانشکده تا دکتر شود وبرگردد.
***
از ترس اینکه شناسایی شوم دهانم خشک شده است. مشتریهای بانک همه جورآدمی هستند: کاسب، فرهنگی، راننده…همه منتظر نوبتشان نشستهاند و از تلویزیون بانک اخبار گوش میکنند: «در سال گذشته بیشترین شکایات پزشکی در حوزه دندانپزشکی صورت گرفته است…»
مردم دندانهایشان را روی هم فشار میدهند و حرص میخورند، جوری که انگار منتظرند یک دندانپزشک گیر بیاورند تا به روش جنایتکارهای جنگی محاکمهاش کنند. خودم را جمع وجور میکنم و خدا خدا میکنم کسی به من شک نکند. اخبار ادامه پیدا میکند: «دندانپزشکان هیچگونه ضابطهای را در تعیین دستمزدهایشان رعایت نمینمایند…» احساسات دندانپزشک ستیزانه جمعیت هر لحظه بیشتر اوج میگیرد: بیانصافها! از خدا بیخبرها! اخبار راست میگه آقا! یک دندون برای من پر کردن حقوق یک ماهم رو دادم بابتش. تازه فرداش ریخت توی دهنم. میگن موادش چینی بوده! فقط پول مفت میگیرن! همشون تو هاوایی جزیره دارند…»
قبل از اینکه به دست جمعیت خشمگین بیفتم، از بانک بیرون میزنم. سرم را پایین میاندازم و از ترس اینکه کسی تعقیبم نکند، تند و تند راه میروم. جلوی دکه روزنامه فروشی میایستم تا نفسی تازه کنم. تیترها غوغا میکنند: «شکایات در زمینه ایمپلنت و ارتودونسی در مرز انفجار است»، «دندانپزشکها رکورد دار تخلفات پزشکی شدند!»
کم کم دستم میآید که به همت اطلاعرسانی شبانهروزی مطبوعات و رسانهها هیچکجا برای تبهکاران دندانپزشک امن نیست. از ترس میلرزم. باد برگه روزنامه را بر میگرداند. آن روی صفحه عکس کراواتزده دکتر ایکس وسط کادر تبلیغات جا خوش کرده و با خاطری آسوده و در امنیت کامل به ریش من میخندد.
منبع:دندانه