تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

درباره «خوشه» و دکتر امیر هوشنگ عسگری

درباره «خوشه» و دکتر امیر هوشنگ عسگری

 

دکتر امیراسماعیل سندوزی

«موجیم که آسودگی ما عدم ما است»

در کتاب «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپرى برگردان احمد شاملو، نویسنده در یک بیابان بی‌آب و علف هواپیمایش خراب می‌شود و با یک موجود بسیار کوچک و با هوش برخورد می‌کند که او را شازده کوچولو می‌نامد. او اولین موجودی است که عکس مارِ بوآی نویسنده را، که نقاش مبتدی و بدی است، کلاه نمی‌بیند و مار بوآیی می‌بیند که فیلی را بلعیده و لمیده تا هضمش کند.

پشت میز رو به خیابان استانبول تهران در کافه نشسته، منتظر دکتر امیر هوشنگ خان عسکری بودم که از من کوتاه قد‌تر و کم جُثه‌تر، ولی لُپ دار‌تر بود. به گونه‌ای که وقتی نیمی از نان زبان را گاز می‌زد تا با شیر قهوه‌اش بخورد، من تصور می‌کردم که جا برای نفس کشیدن ندارد و خفه خواهد شد. این آدم فعال و پُرانرژی به من که بیست کیلویی از او وزین‌تر و حجیم‌تر و یک وجبی بلند‌تر بودم، شاید به دلیل سه سالی مسن‌تر بودنش می‌گفت «شازده کوچولو»!
اول کفش‌های واکس زده‌اش را دیدم، بعد خط شلوار اتو خورده‌اش و یک شماره مجله «خوشه» که انداخت رو میز و گفت:
شازده کوچولو چطوری؟
نگاهش کردم، می‌دانستم که هفته پیش در آن اتاقی که سقفی بلند و می‌زی به وسعت حرص و طمعِ جاه و مقام خواهی افسران جان نثار دارد، بوده، فرمایشات «یک شبه تیمسار شده‌ای» را استماع فرموده، بعد هم، برایم تعریف کرد که تیمسار هفت تیر هم کشیده‌اند که:
«فکر نکنی چهار کلمه شِر و وِر سر هم می‌کنی و می‌‎نویسی، برای خودت آدمی شده‌ای. ما افسران این رو به کمر مون برای زینت نبسته‌ایم، شهامت مصرفش را هم، داریم؛ با فشار یک انگشت روی این ماشه، مغز «خوشه» نویس‌ات را خودم می‌پاشم به هوا…».
گفتم که خوبم و به مزاح پرسیدم نمی‌خواهی مانند نویسنده شازده کوچولو برایت یک نقاشی از یک بره بی‌گناه بکشم تا خودت را در حضور تیمسار داشته باشی؟ خندید که چطور شد که مطب را وِل کردی آمدی تهران؟
دارم می‌رَوَم لندن دیدار خانواده.

چند سال پیش، او، دانشجوی سال سوم دانشکده دندان‌پزشکی بود و من دانشجوی سال اول، که در یک مباحثه دانشجویی پر احساس مقابلم ایستاد و متهمم کرد که بزدل و ترسو هستم! وقتی سومکایی‌ها ریختند سرمان، هر دو باهم، شجاع و ترسو، از ترس پنجه بکس فلزی در رفتیم زیر پله‌ها قایم شدیم. خطر که رفع شد، از شجاعتمان خنده‌مان گرفت و رفیق شدیم. دوستش داشتم. ولی او تقریباد، هیچ وقت در دانشکده نبود. خوش رو، خندان، شوخ، طناز، با هوش، سریع، جوان و از من پخته‌تر و چندین پیراهن بیشتر پاره کرده بود! از محمود عنایت مدیر مسوول مجله نگین هم که دو سه سال بعد به دانشکده آمد تا دکتر شود فعال‌تر و هوشیار‌تر و دُمش به خیلی جا‌ها بند و با مطبوعات و مردانی سر و کار داشت.
در آن زمان من را کسی نمی‌شناخت و به محفلشان راه نمی‌دادند. در یک سخنرانی دانشجویی متنی خواندم که بیت اولش را در بالا نوشتم. خوشش آمد یادداشت‌اش را داد دستم گفت: بنویس، دو بیت را پس و پیش نوشتم برایش:
«موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»
پرسید از کیست؟ نمی‌دانستم ولی شرح حال خودش بود. آرام نداشت. حالا برای خودش کسی شده بود، کارمند روز مزد وزارت بهداری بود. سرپرست بخش دندان‌پزشکی مجلس شورای ملی بود. با خبرنگاران به خارج از ایران سفر می‌کرد و قاچاقی درس می‌خواند و…
آن روز دل پری از دست امیر رانی، صاحب امتیاز «خواندنی‌ها» و همکارانی نظیر جهانگیر تفضلی مشاور شاهدخت اشرف پهلوی درباری داشت که نگفته بماند بهتر است.

می‌توان نوشت که انتشار مجله در ایران با «خواندنی‌ها» سر و صورتی گرفت. علی اصغر امیرانی یک سال قبل از حمله متفقین به ایران در ۱۳۱۹ اتاقی در بالا خانه‌ای نزدیک توپخانه اجاره کرده و جزوه‌ای را که از نوشته‌های خواندنی جراید انگشت شمار آن روز ایران در آن جمع و اسم‌اش را گذاشته بود «خواندنی‌ها» و شعارش هم شده بود: «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری» منتشر کرد. نویسنده، سردبیر، منشی، پیش خدمت و سرایدار مجله هم خود ایشان بودند. از آن زمان تا ۱۳۵۸ این مجله یکه تاز مطبوعات ایران شد. «ویکی پدیای فارسی» در باره‌اش می‌نویسد که:
«خواندنی‌ها برای آخرین بار در مرداد ۱۳۵۸ چاپ شد. توقیف نهایی خواندنی‌ها به خواست خود علی اصغر امیرانی صورت گرفت. با اعدام امیرانی در سال ۱۳۶۰، موسسه خواندنی‌ها به حکم دادگاه به مالکیت بنیاد مستضعفان رسید و مصادره شد. تتمه ماشین آلات این موسسه در سال ۱۳۶۸ به «شرکت چاپ و نشر سپه» وابسته به بانک سپه فروخته شد و امتیاز خواندنی‌ها برای بنیاد مستضعفان باقی ماند».

رد پای دکتر امیر هوشنگ عسکری که بعد‌ها رقیب قدری در مطبوعات آن زمان برای امیرانی شناخته شد را می‌توان در «خواندنی‌ها» پیدا کرد. زیرا با رفتن رضاشاه دوران آزادی سیاسی و رونق مطبوعات فراهم شد و افرادی مانند نصرالله شیفته، ایرج نبوی، محمود طلوعی، باقر باباشاه آشتیانی، ذبیح الله منصوری، مسعود برزین و خسرو شاهانی و امیر هوشنگ عسکری شدند نویسندگان «خواندنی‌ها»ی وزین و متین آن روزگاران.

این دندان‌پزشکی که حقوق هم خوانده بود و به جای پرداختن به مطب و یونیت و صندلی دندان‌پزشکی و پذیرش بیمار، پشت میز سر دبیر و مدیر مسوول جراید پر هیاهوی تهران، به مهارت، جا خوش کرد چندین و چند شغل عوض کرد. با شاه و وکیل و وزیر در افتاد و کلنجار رفت تا از مملکت محروسه ایران با احترام تمام تارونده شد! چرا؟ کسی زیاد در این باره نمی‌داند*.

کار روزنامه نگاری او با انتشار پیام کاوه شروع شد. مدارس ابتدایی را در کردستان و سپس در زنجان دیده بود و سال اول دبیرستان نیز، شاگرد یکی از دبیرستان‎های زنجان بود. سال ۱۳۲۰ پدرش که کارمند مالیه بود، به تهران منتقل شد. سال دوم دبیرستان به مدرسه خِرَد واقع در خیابان منیریه می‌رفت. در دبیرستان خرد به اتفاق دو نفر از دوستان همکلاسی خودش، پیام کاوه را به طور هفتگی برای محصلین مدارس منتشر ساختند! در مجلات دهه سی و چهل ایران یعنی فردوسی، خواندنی‌ها، مرد ایران، روزنامه داد و… قلم می‌زد. یکی از اولین کسانی بوده که تحصیلات روزنامه نگاری را به صورت آکادمیک در خارج از ایران، فرانسه، خوانده، از مجلس شورای ملی به عنوان سرپرست کلینیک دندان‌پزشکی اعضای مجلس شورای ملی حقوق می‌گرفت ولی کار نمی‌کرد! در سفرهای شاه به خارج از جمله ترکیه به عنوان روزنامه نگار همراه شاه بود ولی مخالف شاه هم بود. خلاصه کلی فعالیت داشته اما با وجود تمامی فعالیت‌های سیاسی مطبوعاتی‌اش از دکتر امیر هوشنگ عسکری، اطلاعات زیادی جز در گیری با رجال دم کلفت و کنار آمدن‌های تکراری خبری وجود ندارد*. تنها مطلبی که درباره این روزنامه نگار پیشکسوت در دست است خاطراتی است که با قلم خود در کتاب پژوهش نامه تاریخ مطبوعات ایران نگاشته است. در اینترنت و صفحات مجازی اطلاعاتی از او دیده نمی‌شود.

او، خاطراتش را در پژوهش نامه با این عبارت آغاز می‌‎کند: «حکایت من و مجله «خوشه» حکایت تاریخ مختصر مطبوعات ایران در سه دهه پر آشوب سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ است». در واقع در این خاطرات، وضعیت مطبوعات سه دهه تهران را به تصویر کشیده است. یکی از این تصاویر مربوط به سانسور آن روزگاران است که به نوشته او همیشه راهی برای دور زدن از آن بگیر و ببندهای زیان آور بوده است. هم چنان که این بازی موش و گربه هنوز هم ادامه دارد.

نکته قابل نوشتن اینکه گرچه سردبیری «خوشه» با دکتر عسکری بود ولی به دلایلی نا‌گزیر شد، آن را به مرد قدری مانند احمد شاملو وا گذارد و به ظاهر کنار کشد. ولی هنوز هم «خوشه» و دکتر هوشنگ عسکری مشخص و در کنار هم قرار دارند و باهم تنیده شده‌اند.
امیر هوشنگ عسکری در چند صفحه‌ای که از خود و زندگی مطبوعاتی‌اش در این کتاب نگاشته مدام از «خوشه» گفته و چگونگی تاسیس این مجله را تشریح کرده اما گویی تاریخ جور دیگری رقم می‌خورد چرا که حضور شاملو در این مجله باعث شده در جستجوهای مطبوعات آن زمان نام شاملو هم به گونه‌ای با «خوشه» گره بخورد.

شهامت دکتر عسکری سیاسی استراتژیکی بود. او در مبارزه وا نمی‌‎‍‎داد. شانه خالی نمی‌کرد و نکرد. هر بار که خوشه یا فردوسی توقیف می‌شد با استفاده از امتیاز نشریه دیگری انتشار می‌یافت. دقیقا یادم هست که مدیر مجله فردوسی را به فرمانداری نظامی احضار کردند و شب نگه‌شان داشتند. مجله باید منتشر می‌شد. دوستان جمع و نگران بودند. دکتر عسکری از آقای رشتی‌زاده صاحب امتیاز «ندای مرد» اجازه گرفت با استفاده از امتیاز ایشان فردوسی را منتشر کند. مدیر مجله فردوسی از بازداشتگاه فرمانداری نظامی پیغام داده بود که منتشر نکنید. همه دو دل بودند دکتر عسکری دو پایش را در یک کفش کرد و مجله توقیف شده را با نام «ندای مرد» منتشر کرد. چنین شد که فردوسی و عسکری به سرعت از پله‌های ترقی و شهرت بالا رفتند. مجله فردوسی در زمان دکتر عسکری به اوج ترقی رسید و گویند در عرض شش ماه تیرا‍ژ آن به چهل هزار شماره رسید. کمی به عقب باز گردیم کارنامه کاری‌اش را مروری سریع کنیم تا به تبعیدش برسیم.
اول «پیام کاوه»، بعد روزنامه هفتگی «عالم» را با سمت مدیر داخلی گرداند. پس از بسته شدن «عالم» در «مرد ایران» شروع به فعالیت کرد. در همین زمان او برای تحصیل به دانشکده دندان‌پزشکی و در عین حال دانشکده حقوق وارد شد. روزنامه «داد» او را با عنوان خبرنگار پارلمانی به کار گرفت. با معرفی عمیدی نوری مدیر روزنامه داد با مجله خواندنی‌ها همکاری‌اش را آغاز کرد. نوشته: «کار من خواندن روزنامه‌ها و مجله‌ها و بریدن مطالبی شد که به نظر نقل آن‌ها در خواندنی‌ها مناسب به نظر بیاید… اما از فردای آن روز سردبیر مجله شدم!».

دو سال و نیم بعد که در سن ۲۴سالگی دکترا گرفت (نوشته‌اند ۲۱ سالگی که جور در نمی‌‎آید) برای تکمیل تحصیلات عالیه روزنامه نگاری به فرانسه رفت! که رفتنش، خودش داستانی دارد. بعد از اینکه از فرانسه برگشت دو پادشاه در اقلیمی نگنجند شد. با امیرانی در افتاد و از سردبیری برکنار و حسین مکی جانشین او شد. او در سال ۱۳۳۲ همکاری‌اش را با مجله فردوسی آغاز کرد و زمانی که به انتشار مجله «خوشه» همت گماشت همچنان سردبیر مجله فردوسی بود. در باره آغاز کار «خوشه» نوشته:

«در کافه فردوسی در خیابان اسلامبول با آقایان ایرج مستعان و دکتر هوشنگ کاووسی همکاران مجله فردوسی نشسته و در این فکر بودیم که یک نشریه مستفل و وزین ادبی سیاسی منتشر کنیم که از امکانات انتشاراتی شرکت فردوسی استفاده مفید‌تر شود. نام «خوشه» را دکتر کاووسی پیشنهاد کرد، من هم پذیرفتم و تقاضای امتیاز و صدور مجوز کردم. چون دندان‌پزشکی مجلس شورای ملی را سرپرستی می‌کردم و قانون مطبوعات، حقوق بگیران دستگاه‌های دولتی را از داشتن امتیاز نشریه سیاسی منع می‌کرد، تقاضای امتیاز مجله علمی و ادبی کردم. بدین ترتیب در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۳۴ امتیاز مجله «خوشه» با روش ادبی، علمی، فنی و هنری صادر شد. اما، فقط داشتن امتیاز یک نشریه سیاسی مرا قانع می‌کرد. به همین دلیل استعلامی که از وزارت کشور و متعاقب آن از وزارت دارایی و دادگستری کردم، توانستم مجوز انتشار مجله «خوشه» را با مشی سیاسی و اجتماعی نیز بگیرم. مجله سیاسی‌ای که هشت نفر شاعر برجسته و نامدار ایران فقط مسوول اداره چهار صفحه وسط آن به نام «خوشه‌های زرین» شدند. اما مجله هنوز به شماره دوم خود نرسیده بود که به واسطه انتشار عکس دهخدا توقیف و شکست و ضرر مالی «خوشه» آغاز شد و کوششی هم که برای رفع توقیف مجله به عمل آمده بود از نیرویی که برای پیشرفت مجله می‌بایست صرف شود، کاست. اما با انتشار شماره ویژه مجله، این زیان به سرعت جبران و محبوبیت و فروش «خوشه» آغاز شد. سالهای ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ تفضلی، سعیدی سیرجانی و پارسا تویسرکانی هم به همکاران «خوشه» اضافه شدند و به تدریج دکتر کوشیار، دکتر صدریه و دکتر سعید فاطمی هم مقالات اقتصادی و تاریخی برای مجله تهیه می‌کردند و بر رونق مجله می‌افزودند. چنانکه در شهریور ۱۳۴۱ مجله با قطع بزرگ و در ۴۰ صفحه و تیرا‍ژ وسیع تری انتشار یافت و مجله «خواندنی‌ها» مطالبی علیه «خوشه» منتشر و تنگ نظری‌ها شروع شد.»
مشکلات جانبی و سختگیری‌ها و محدودیت‌هایی از جانب حکومت برای نشریه مستقلی چون «خوشه» وجود داشت. «خوشه» در پناه مدیریت دکتر عسکری و یارانش فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر گذاشت.
.
در بهمن ماه ۱۳۴۴ احمد سروش دوباره به «خوشه» برگشت و به اتفاق اخوان ثالث در انتشار «خوشه» همکاری داشت. دکتر بیدار و حبیب اله بلور و چند نفر دیگر هم به جمع نویسندگان پیوسته بودند. مقالات منوچهر شفیانی، سیروس مشکی، و قاسم صنعوی هم در مجله چاپ می‌شد. سال بعد (بهمن ۱۳۴۵) حسین سرافراز سردبیر مجله شد که با اسماعیل نوری غلامرضا مرزبان، اسکندر قراچه داغی همکاری نزدیک داشت. پس از اینکه حسین سرافراز کار بهتری پیدا کرد و با موافقت قبلی مجله را ترک کرد جای خود را به احمد شاملو داد که دربست وقت و همت خود را برای پیشرفت «خوشه» به شکلی که در جامعه علم و ادب و در میان جوانان روشنفکر موقع و مکانی داشته باشد به کار گرفت.
از نیمه سال ۱۳۴۷ مجله «خوشه» باز هم دچار گرفتاری‌های سیاسی شد به شکلی که شماره ۴۴ و ۴۵ آن در ۱۴ آبان با هم انتشار یافت.
شب‌های بزرگ هفته «خوشه» که از ۲۴ تا ۲۸ شهریور۱۳۴۸ در حیاط شهرداری خیابان خانقاه با شرکت قریب ۱۰۰۰ نفر دانشجو و روشن‌ فکر برگزار شد در تاریخ فارسی به عنوان بزرگ‌ترین حادثه تلقی شد. کاری سخت بزرگ و تکان دهنده که مجله‌ها و روزنامه‌ها از ستایش آن هیچ فرو نگذاشتند.
از ابتدای سال ۱۳۴۷ دولت هویدا سهمیه رپرتاژ آگهی «خوشه» را قطع کرد. اما «خوشه» همچنان به کار خود ادامه داد. «خوشه» ‌‎هر سال به مناسبت نوروز یک شماره ویژه منتشر می‌‎کرد و آن سال هم (۴۸ ۱۳) به همت احمد شاملو که سردبیر مجله بود و نویسندگان و روشن فکرانی که طرفدار نو و اندیشه نو بودند دست به دست هم دادند، شماره ویژه نوروز برای یکشنبه ۲۵ اسفند آماده شده بود اما سازمان توزیع جراید به دستور محرمعلی خان از پخش «خوشه» جلوگیری کرد و مجله توقیف شد.

او در خاطراتش می‌نویسد:
«تلفنی به اداره مطبوعات وزارت اطلاعات و صد‌ها تلفن به فرهاد نیکخواه معاون وزارت اطلاعات زدم که هم دوست من بود و هم از جمله نویسندگان مجله «خوشه» در سال‌های اخیر بود. با اعتراض گفت: «مجله در ۱۴۴ صفحه چاپ می‌کنی و یک کلمه از اقدامات هنرجویانه علیا حضرت شهبانو نمی‌نویسی؟». دست به دامان وزیر دربار شدم و او توصیه کرد که فرح پهلوی را ملاقات کنم. در عین حال روز ۱۰ فروردین نامه‌ای سفارشی برای فریدون هویدا به سوییس فرستادم. فریدون هویدا را من از زمانی که در پاریس درس می‌خواندم می‌‎شناختم. آن ایام او گرایش شدید چپ داشت و من ملی گرا بودم. فریدون هویدا به نامه من هرگز جوابی نداد. به سراغ سپهبد یزدان پناه در سازمان بازرسی شاهنشاهی رفتم. با احترام و نرمش تمام مرا پذیرفت و گفت نامه‌ای بنویسم و به دفتر او بدهم که شخصا به شاه برساند. این کار را کردم. نامه را نوشتم. در عین حال به دست و پا افتادم که همه رجال و صاحبان نفوذ مملکت را ببینم. منوچهر پرتو وزیر دادگستری را هم ملاقات کردم. بی‌فایده بود. به سازمان اطلاعات و امنیت کشور که قائم مقامی ریاست آن به فردوست سپرده شده بود مراجعه کردم، سرلشکر مقدم را دیدم و نامه خود را به او هم دادم. گویا باید نفی بلد می‌شدم. زیرا در تاریخ ۱۳ /۱۱/۱۳۴۸ مجله «خوشه» بدون هیچ دلیلی لغو امتیاز شد و چندی بعد هم رییس مجلس شورای ملی طبق حکمی مرا که یک دندان‌پزشک بودم به کارمندی کتابخانه گماشت و مدت کوتاهی بعد بازنشسته کرد… چاره‌ای نبود!

امیر هوشنگ عسکری در مهر ۱۳۴۹ به اتفاق همسر و چهار فرزندش جلای وطن کرد.
بر سنگ گور بدن بدون سرِ کلنل محمدتقی خان پسیان نوشته بود:
«این سر که نشان سرپرستی است
و امروز‌‌ رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید
کین عاقبت وطن پرستی است»
این سرشت سرنوشت مجله معتبر در ایران است.

امیر اسماعیل سندوزی

*-انجمن روزنامه نگاران می‌نویسد: «پی‌گیری‌های ما از روزنامه نگاران پیشکسوت نیز درباره این روزنامه‌نگار به جایی نرسید. نوشابه امیری و محمد بلوری دو روزنامه نگار قدیمی درباره وضعیت فعلی وی اظهار بی‌اطلاعی کردند. برخی دیگر از روزنامه نگاران نیز پرسش ما درباره او را بی‌پاسخ گذاشتند.» از ایران که رفت گویی دانه برفی بود که بر زمین نرسیده بخار شد.

درباره «خوشه» و دکتر امیر هوشنگ عسگری

درباره «خوشه» و دکتر امیر هوشنگ عسگر

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته