تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.

خاطره‌های کوچک، درس‌های بزرگ

خاطره‌های کوچک، درس‌های بزرگ

 

به بهانه نود و پنج سالگی دکتر محمد علی افتخاری
دکتر افشین قناد

محمدعلی افتخاری آنقدر نام بزرگی هست که شایسته آن باشد که بزرگان در موردش بنویسند. اما آنقدر دوست‌داشتنی و دست‌یافتنی هم هست که هر کسی به خودش اجازه بدهد در بیان گوشه‌ای از احوالاتش قلم به دست بگیرد. برای همین خود را مجاز، و بلکه موظف، می‌دانم خاطرات کوچکی از ایشان نقل کنم که درس‌های بزرگی برایم به همراه داشته‌است.

این ایام سالروز نود و پنج سالگی مردی است که دندان‌پزشکی این مرز و بوم به او مدیون و مفتخر است. قصدم بزرگ‌نمایی و مجیزگویی او نیست که هیچکدام به آن احتیاج نداریم. واقعیت این است که تمام کسانی که از نخستین روزهای پا گرفتن علم دندان‌پزشکی در این کشور دغدغه‌ای فراتر از درمانگری صرف داشته، در گمنامی یا شهرت قدمی در راه پیشبرد اهداف علمی و صنفی آن برداشته‌اند، مایه افتخار و شایسته قدردانی‌اند. اینکه از میان خیل همکارانی که جامعه دندان‌پزشکی، کم یا بیش وامدار آنهاست، از دکتر محمدعلی افتخاری یاد می‌کنم تنها از آن روست که امروز روز اوست و من دوست دارم در چنین روزی سهم ناچیزی در ادای دین به او داشته‌باشم.

داستان برمی‌گردد به سال‌های دور و یکی از جلسات هیات تحریریه خبرنامه انجمن دندان‌پزشکی ایران. شاید اعتراف تلخی باشد اگر بگویم که تا آن زمان تنها نام ایشان به عنوان یکی از ده نفر بنیان‌گذار «جامعه دندان‌پزشکی ایران» به گوشم خورده بود و آشنایی حضوری با هم نداشتیم. به همین دلیل وقتی پس از جلسه، شخص موقر و شیک‌پوشی با تانی خاص کهنسالی و لبخندی دوستانه به سمتم آمد نشناختمش. از سرگردانی من موضوع را به فراست دریافت و خیلی عادی خودش را معرفی کرد و چنان دنباله سخن را پی گرفت که مجالی برای احساس شرمندگی به من ندهد. به سادگی گفت مرا می‌شناسد، نوشته‌هایم را می‌خواند، قلم و نگاهم را دوست دارد و می‌خواهد ادامه بدهم. ساده‌تر از آن هم خداحافظی کرد و رفت. من و ماندم و حسی غریب؛ نشاطی دلپذیر و نیرویی مضاعف. اول بار نبود که مورد لطف همکاران قرار می‌گرفتم. اگر حمل بر خودستایی نباشد، به تعریف و تمجیدشان عادت داشتم (چون آنهایی که علاقه‌ای به مطالبم ندارند احترامم را نگاه می دارند و به رویم نمی‌آورند…)، اما این بار مثل همیشه نبود. علاوه بر لطف و خلوص و صداقت سایرین، چیز دیگری در این اظهار نظر وجود داشت؛ حسی پدرانه و مسئولانه. انگار خود را موظف می‌دانست اگر در گوشه و کنار نشانی از کسی یافت که شاید به کار امور صنفی بیاید، دلگرم و پاگیرش کند.
باب نیکوی آشنایی باز شده‌ بود و دیدارها جسته گریخته ادامه یافت. در یکی از ملاقات‌ها گفت «بهتر است برای خودت تخلصی انتخاب کنی». بعد دوستانه و البته هیجان‌زده ادامه داد «با توجه به حروف اول نام و فامیلی‌ات، تخلص (افق) را پیشنهاد می‌کنم». نه پرگویی کرد، نه نصیحت. نه شعار داد، نه در فضیلت فعالیت صنفی سخنرانی کرد. حوزه مورد علاقه‌ام را شناسایی و دقیقا همانجا روحیه و انرژی را تزریق کرد. شما راهی بهتر از این برای تشویق و تحریک بقیه به ادامه دادن یک مسیر سراغ دارید؟
احساس اهمیت و تاثیرگذاری می‌کردم. اگر تا امروز خرده هوشی برای دیدن مسائل شغلی و سر سوزن ذوقی برای بیان آنها داشتم، احساس مسئولیتی آگاهانه به آن اضافه شد. گویا بدون اینکه کلامی به زبان آورده باشد به من می‌گفت «لازم نیست شاخ غول بشکنی، به قدر وقت و توانت می‌توانی موثر باشی». ناگفته نماند پس از پیشنهاد ایشان شیطنتم گل کرد و سر شوخی را هم با استاد باز کردم. موضوع تخلص را دستمایه ابیات طنزی قرار دادم و روزی که همراه چند تن از دوستان در منزل‌شان مهمان بودیم تقدیم‌شان کردم:
سیگار زبان ما چپق شد
عاری ز کلام ما تپق شد
میدان فصاحت و بلاغت
با حسن کلام ما قرق شد
زین شهد و شکر کزین سخن ریخت
مسرور جوان بدعنق شد
با پیشنهاد افتخاری
امروز تخلصم «افق» شد
البته کار به اینجا ختم نشد و استاد که دستی توانا بر آتش شعر و شاعری دارد بعدا جوابیه‌ای فرستاد تا بفهمم با حریف قدری طرف حسابم:
ز افشین قناد شیرین سخن
رسیده‌است پیغام نغزی به من
تخلص نماید افق بعد از این
بر او آفرین و بر او آفرین

از این خاطره شخصی پندآموز که بگذریم دوست دارم به جنبه دیگری از شخصیت دکتر افتخاری اشاره کنم؛ خستگی ناپذیری. در روزگاری که بسیاری افراد از سنین هفتاد و شصت سالگی و بلکه کمتر، خود را رنجور و شایسته استراحت بابت زحمات طاقت‌فرسایی که کشیده‌اند (و شاید هم نکشیده‌اند) می‌دانند، در مورد فردی که در آستانه صد سالگی و پس از یک عمر کار و تلاش پیگیر در امور صنفی، ساعت هفت صبح در جلسات انجمن شرکت می‌کند چه باید گفت؟ به گمانم هیچ نباید گفت چراکه این قامت استوار و گام‌های مطمئن، گویاتر از هر کلام فصیح و بلیغی پیام‌رسان همت والا و اندیشه متعالی و احساس لطیف اوست. امروز اگر او وظیفه ساماندهی امور را به نسل‌های بعد سپرده، هنوز خود را ملزم می‌داند به وظایف دیگری بپردازد حتی اگر تنها با حضوری فعال و مصمم در جلسات و مجامع باشد تا الگوی دیگران قرار گیرد. به راستی فقط باید سکوت کرد و به احترام او که هیچ بهانه‌ای را برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت موجه نمی‌داند، سر خم کرد.

کلام را با خاطره‌ای دیگر از او به پایان می‌برم. در ماه‌های اخیر که به دلیل برخی دل‌مشغولی‌ها و معذوریت‌ها مجبور به فاصله گرفتن از فعالیت‌های صنفی شدم، در کنار اظهار لطف همه دوستان برای ترغیبم به ادامه کار، باز هم جنس رفتار او بود که فرق داشت. از بیان جزئیات پیشنهادی که برای آرامش و رفع دغدغه‌های ذهنی‌ام ارائه داد خودداری می‌کنم چراکه از من خواسته‌ بین خودمان بماند. اما این را می‌گویم که چند خطی که در این خصوص برایم نوشت شگفت‌زده‌ام کرد. وقتی نوشته‌اش را می‌خواندم با خود می‌اندیشیدم اینقدر توجه، دلسوزی و قبول زحمت برای زنده نگهداشتن آرمانی که به آن اعتقاد داری قطعا کار یک مدعی دروغین عشق نیست. این منش تنها از یک عاشق راستین برمی‌آید؛ و او چنین است.

 

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته