سه اپیزود از عدم اعتماد به پزشکان
اعتماد به پزشک، خاطرات اورژانس
اپیزود اول:
پیرمرد به نظر خودش درد معده دارد، اصرار دارد که یک شربت معده برایش بنویسیم تا برود دنبال کار و زندگیاش. علائمش اما چیز دیگری میگویند، میخواهم یک نوار قلبی از او بگیریم، مقاومت میکند، آخر سر غرغر کنان به نوار قلبی تن میدهد. نوارش شک را به یقین تبدیل میکند. با یک سکته قلبی طرف هستیم. پیرمرد اما باور نمیکند. به پسر ارشدش زنگ میزند. دقایقی بعد پسر ارشد با توپ پر در میانه اورژانس رجز میخواند؛ داد و هوار راه انداخته که میخواهیم سرکیسهشان کنیم! به زحمت آرامش میکنیم و توضیح میدهیم که ماجرا اینقدرها هم الکی نیست. پسر میرود تا پدرش را قانع کند، پدر اما دکترهای اینجا را قبول ندارد. سر پسرش داد میزند که «پدر سوخته تو هم میخواهی من را اینجا ول کنی و بروی دنبال زندگی خودت.»
اپیزود دوم:
دختر نوجوانی با درد ناگهانی شکم آمده است. شرح حال، معاینه و آزمایشات به نفع آپاندیسیت است. پدر رضایت عمل نمیدهد. بهانههای مختلفی میآورد:» دخترم مجرد است، عمل بشود دیگر نمیشود شوهرش داد! … میترسم سر عمل طوریش بشود!.. باید برویم شهرمان.» آخرش هم میگوید:» بگذار ببرمش چند تا دکتر دیگر تا مطمئن بشوم.» همه پرسنل اورژانس به نوبت در اقناع پدرِ یکدنده میکوشند، بدتر شک برش میدارد:» حتما کاسهای زیر نیم کاسهتان هست. اصلا به شما چه؟ دختر خودم است، نمیخواهم عملش کنید. چه به شما میرسد؟» دختر را با رضایت شخصی میبرد … ساعاتی بعد با تب بالا و افت فشار میآورندش…پدر بیرون اورژانس ایستاده و دختر را با مادرش فرستاده، نمیخواهد چشم در چشم ما بشود.
اپیزود سوم:
شیفت اورژانس هستیم، ناگهان آمبولانس ۱۱۵ از راه میرسد و بیماری را به داخل میآورند، میگویندام آی (سکته قلبی کرده) بیمار هوشیار نیست، نبضش هم قابل لمس نیست. به اتاق احیا منتقل میشود و گروه کد کارشان را شروع میکنند… تلاشها به جایی نمیرسد. لابلای گریه و زاری همسرش، شرح حالی که میدهد عرق سرد بر تنم مینشاند، بیمار تحت نظر پزشک قلب بوده، وقتی از تلوزیون چیزهایی در نقد داروهای شیمیایی میشنود، شال و کلاه میکند و پیش یک عطار میرود تا به عقیده خودش از داروهای سالمتری استفاده کند، یک هفته از قطع داروهای شیمیایی مضر و شروع داروهای عطار نگذشته به خوابی میرود که از آن بیدار نمیشود و حالا همسر گریانش این ماجرا را با اشک و ناله برای ما تعریف میکند و زمین و زمان را فحش میدهد. فحشهایی که دیگر فایده ندارد.
پرده آخر
میگویند کار را باید به کاردان سپرد، اما انگار در جامعه ما و در زمینه جان انسانها، این ضرب المثل کاربرد چندانی ندارد. مردم به توصیههای همسایهشان بیشتر اعتماد میکنند تا به حرفهای دکترشان و مراجعه به دکتر بعنوان آخرین راهکار (از سر ناعلاجی) در نظر گرفته میشود.
البته تقصیری هم ندارند، وقتی از صبح تا شب در تلوزیون از مضرات داروهای شیمیایی برایشان میگویند و «پزشک خود باشیم» به شعار رسانههای مختلف تبدیل میشود…در سریالها هرکسی اعصابش خراب است حق دارد در میانه بیمارستان برای خودش معرکه بگیرد…در خبرگزاریهای غیرمستقل پزشکان عدهای سود جو معرفی میشوند … برنامههای صدا و سیما به جای ارائه اطلاعات پزشکی، نحوه شکایت علیه پزشکان را آموزش میدهند … مسوولان قضایی دم از چند نفر زیر میزی بگیر و بیآبرو کردن آنها میزنند (بدون آنکه به اختلاف فاحش تعرفههای پزشکی ایران با کشورهای همسایه و بدحسابی بیمهها اشارهای بشود) …. یا وقتی معاون رییس جمهور پیشین بارها میگوید که باید انحصار پزشکان را برداریم (انحصار پزشکان در زمینه پزشکی!؟) و به همین منظور فارسی شدن جواب آزمایشات را پیشنهاد میکند (تا مردم برای تفسیر آزمایش نیازمند انحصار پزشک نباشند!) دیگر کم کم اعتماد مردم به پزشکان از بین میرود.
آقایان مسوولان رسانه ملی و رسانههای شبه ملی! اعتماد مردم به پزشکان و احترام به پزشکان، یک سرمایه حیاتی است. مردم اگر به پزشک اعتماد نداشته باشند، هنگام بیماری سرگشته میمانند و ممکن است دست به کارهای غیرمنطقی و تصمیمات غلطی بزنند که جان خودشان یا عزیزانشان را به خطر بیندازد.
پزشکی که از روز و شب و تعطیل و غیر تعطیل خود میگذرد و بعد از تحمل مرارتهای بسیار شغلی را انتخاب میکند که با مردم در بدترین حالات جسمی و روحی آنها سر و کار داشته باشد، میتواند این غرض ورزیهای رسانهای را هم تحمل کند؛ اما خیلی سخت است که ببینی تمام این مشقتها بیفایده بوده و مردم به خاطر ناآگاهی و تبلیغات منفی، توصیه علمی پزشکشان را قبول نمیکنند و سرسختانه راه مرگ را انتخاب میکنند. راهی که بطور غیر مستقیم توسط جنجالهای رسانهای به آنها نشان داده شده است.
منبع:دندانه