دام ازدواج و دندانپزشکان!
خاطرات یک دندانپزشک واقعی: ۱۵
دندانپزشکان معمولا از تاهل جان سالم به در نمیبرند. اگر در دانشکده ازدواج نکرده باشند، بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی با یک فامیل یا آشنا (مثلا دختر خاله یا پسردایی) ازدواج میکنند. اگر دانشجوی غیر بومی باشند و ساکن منزل دانشجویی، دختر صاحب خانه آن قدر قرمه سبزی میآورد که سرانجام به امر خیر منجر میشود و اگر شروع به کار کنند سرانجام با نگاهی از «جایگاه» دندانپزشک بر فراز یونیت (که برای کنترل رفتار کودکان در دندانپزشکی در کتابهای اطفال بیان شده است) خود در دام چشمان معشوق میافتند و در جایگاه همسر به بند کشیده میشوند!
خلاصه به علت جاذبههای کاذب و تبلیغا ت الکی جامعه در مورد درآمد فراوان دندانپزشکان پیش آگهی مجرد ماندن دندانپزشکان (چه خانم و چه آقا) بسیار پایین است.
دوست دندانپزشکی داشتم که سن و سالی به هم زده بود و موفق به یافتن همسر مورد علاقهاش نشده بود. مادرش دربه در در مراسم عروسی و ختم انعام به دنبال کاندیدای مناسب برای پسر مشکل پسندش بود ولی فرجی حاصل نمیشد.
چند روز پیش برای خرید قرص پشه کش به داروخانه محلهمان رفته بودم (پشهها به نظر من عذاب الهی دنیوی هستند) این دوستم را در داروخانه در حال خرید پوشک و شیر خشک دیدم و متوجه ابتلایش به مرض تاهل آن هم به این صورت پوشکی شدم! بعد از گفتن تبریک با کمی کنجکاوی متوجه شدم که سرانجام با منشی مطبش ازدواج کرده است!
کلا قانون نانوشتهای وجود دارد که بنده به عینه چندین بار دیدهام. آن قانون آینست که مردان دندانپزشکی که ازدواج نکنند سرنجام با منشی مطبشان ازدواج خواهند کرد! خانمهایی هم که در محیطی مانند دانشکده ازدواج نکنند بعدا مجبورند با پسر عمو یا صاحب سوپرمارکتی محله (که البته مدرک تحصیلی از دست مهندسی قفسه کتابخانه یا آبیاری کترهای از دانشگاه بشاگرد دارد) ازدواج کنند.
زمانه قصه تکرار خواب و بیداری است- که در پگاه خمار و شب شراب گذشت.
پیشامدها و شروط ازدواج برای یک دندانپزشک!
در مورد دوست دندانپزشکم که علیرغم خواستگاریهای متعدد (با میانگین یک خواستگاری در هر هفته) موفق به ازدواج نمیشد و سرانجام با منشی مطبش ازدواح کرد برایتان گفتم. حال به چندین نکته کنکوری در جریان خواشتگاریهای این دوست عزیز توجخ مینماییم.
مورد اول:
دختر مورد نظر یک خانم دکتر رزیدنت چشم پزشکی بود. اما شرطی که مطرح کرده بود این بود که باید در عقد نامه قبت شود تا همسرش دوران طرح خانم دکتر را هر جا که وزارتخانه تعیین کرده بود با او بیاید! دوست بنده هم که طاقت بدی آب و هوا و بیطوطه را نداشت عطای خانم چشم پزشک را به لقایش بخشیده بود!
مورد دوم:
تمام شرایط مناسب بود. خانم تحصیل کرده بود (البته غیر پزشکی) و سلسله مراتب خواستگاری هم بسیار خوب پیش رفته بود. در آخر دختر خانم یک شرط جالب را مطرح کرد و آن این بود که تمام منشیها و پرستاران مطب آقای دکتر باید مرد باشند! دوست بنده وقتی آغاز ماجرا را بدین شرح دیده بود پیش بینی کرده بود که مراحل تفکیک جنسیتی احتمالا به بیماران مطبش هم کشیده میشود و باید کلا قید کار و کاسبی را بزند بنابراین در همان مرحله کات کرده بود!
مورد سوم:
دختر از خانوادهای ثروتمند با جهیزیهای کامل (که حتی شامل سیب پوست کن اتوماتیک هم میشد)، زیبا روی، خوش برخورد، تحصیل کرده در رشته هنر در یکی از دانشگاههای معتبر خارجی، خانواده با فرهنگ، مهارت خانم مورد نظر در اسب سواری، ملیله دوزی، آشپزی غذاهای ایتالیایی، موسیقی و….
حالا با خودتان میگویید این دوستم چه مرگش بود و آیا از «پاستا» و «اسپاگتی» خوشش نمیآمد که چنین گزینه مناسبی را از دست داد!؟
نه خوانندگان گرامی! قضیه آنجا بودار شد که این خانم به هوای اینکه این دوست من «دکتر!» است چند سوال پزشکی -دارویی در مورد مصرف روزانه داروهایش پرسید! سوالات در مورد مصرف روزانه ۶۰۰ میلی گرم کلرپرومازین، روزانه۵۰ میلی گرم هالوپریدول، ۱۵۰ میلی گرم روزانه سرترالین، مقادیر متنایعی زیپراستیدون، لیتیوم، کاربامازپین و… میشد!
با توجه به اینکه این دوستم با اطلاعات دارویی کم احتمال خیلی خیلی خیلی اندک سایکوز یا اسکیزوفرنی را برای همسر آیندهاش با مصرف نصف داروهای ژنریک دنیا در هر روز متصور شده بود قید ازدواج و حتی سیب پوست کن اتوماتیک را زد و سرانجام به جای ازدواج با این خانم داروخانه متحرک با منشی مطبش ازدواج کرد!
منبع:دندانه