تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

به رنگ پاییز، پاییزی تک‌رنگ/ درباره شعرهای دکتر محمد میرشکار

به رنگ پاییز، پاییزی تک‌رنگ/ درباره شعرهای دکتر محمد میرشکار

 

جواد ماه‌زاده
روزنامه‌نگار و منتقد ادبی
نمی‌شود شعر سرود و از عشق نسرود. شاعری (شاعر بودن) یک سر در عقل دارد و یک سر در سودایی و عاشقی. و اصولا عاشقی که دستش از معشوق – ذهنی یا واقعی– کوتاه بماند و در فراقش بسوزد، شاعر‌تر می‌شود. محمد میرشکار در دفتر شعر «به رنگ پاییز» روایتگر عشقی پرسوز و ذهنی بی‌تاب است. راوی دنیای شعری او، راوی‌ای سرگشته و تنها با حال و روزی ابری و گریانی است. کتاب با شعر «نیمه عمر» شروع می‌شود که روایتگر همین بی‌تابی و تاریکی دنیای راوی و حال و هوای دل‌مرده و تن رنجور و خسته اوست. از نیمه گمشده‌ای سخن می‌گوید که حالا که نیمه شب است و نیمه عمر، نه از او خبری هست و نه از نور امید. «عاشق» ی که در اشعار این کتاب می‌بینیم اغلب تنها و منزوی است. در ستایش کسی سخن می‌گوید که درون او و در سراسر وجودش جاری و ساری است:

تو چنان رود شدی/ تو چنان ابر شدی/ به سراپای وجودم جاری/ تو در آن چشم سیاه/ چه تپش‌ها داری/ راز عشق و می‌ مستی داری/‌ ای وجودت همه مهر/‌ ای دلت چشمه عشق/‌ ای دو چشمت همه راز/‌ ای لبانت گل سرخ/‌ ای که عطر نفست/ چون گل یاس… (بی‌تو، ص ۳۸)

خطاب او به چنین معشوقی در یک یک شعر‌ها نمود دارد و سراسر شیفتگی و عطش است. از غیبت او بی‌تاب شده و چون عارف یا عاشقی دلسوخته، به توصیف یار است تا دل خویش را به آرام و قرار برساند. حتی زیر برفی که شهر را فراگرفته، در آتش عشق می‌سوزد و با هر دانه برفی که می‌بارد، خیالش به پرواز درمی آید:

چشم بر بارش شب دوخته‌ام/ می‌دهم دیده خود را به خیال/ می‌پرم از سر هر بود و نبود/ می‌روم تا پس ابر/ پشت ادراک زمان/ تا به سرچشمه رود… (برف، ص ۴۳)

اگرچه عناصر و الفاظ شعری او‌ گاه دنیای شعری سهراب سپهری را به ذهن می‌آورد، اما معشوق ذهنی او اغلب تجسد یافته و جسمانی است و بدین شکل، از عشق زمینی راوی حکایت می‌کند؛ عشقی دور از دسترس یا رفته و از دست‌شده که بار سنگین فراق و تنهایی را بر ذهن و خیال راوی آوار کرده است:

تو به ساعت نگاه می‌کنی/ من به گذر زمان خیره‌ام/ تو در انتظار نشانه‌ای/ من در جستجوی تمام توام/ تو نمی‌دانی چه گم کرده‌ای/ من تمام دنیای را/ باخته‌ام… (اگر نیایی، ص ۷۹)

اشعار اگرچه از تلخی، شکست و فراق می‌گویند، اما به هیچ وجه مرگ‌اندیشانه نیستند. یاس شاعر با شور و تمنا درآمیخته و او را با معنای زندگی و بهانه زیستن (عشق) پیوند داده است. به عنوان نمونه، در شعر «کلبه» از شوق لحظه‌های کوتاهی می‌گوید که طعم زندگی را می‌چشد و می‌تواند آن لحظه‌ها را «زندگی» بنامد؛ حتی اگر آن نیز رویایی بیش نباشد و بداند که قرار است در رویا زندگی کند:

ذره‌های خیالم را/ جمع می‌کنم/ روی هم می‌گذارم/ از آنها/ آلونکی می‌سازم/ از جنس بهار/ در خور تو/ درخور من/ در خور عشق تو و من/… من در این رویا/ خواهم ماند/ و در این رویا/ و برای این رویا/ جان خواهم سپرد/ بی‌دریغ. (کلبه، ص ۵۱)

اما این تنهایی خاکستری، حزن دائمی، انتظار نافرجام، شکوه از تنهایی و تاریکی، شرح بی‌تابی و نرسیدن به خواسته‌ها و… کم‌کم اشعار را شبیه هم می‌کند و داستان عشق راوی را به داستان انتظاری ملالت‌بار و پرتکرار تبدیل می‌کند. شعرهای شب‌های بی‌پایان، زمستان، آرامش، حس کودکی، سیلاب عشق، آسمانم ابری است، حزن نافرجام، اگر نیایی و… نیز در امتداد فضای تک‌صدایی کتاب به شمار می‌آیند. تنها شعرهایی انگشت‌شمار همچون «موهبت»، «دنیای وارونه» و «آینه» هستند که فضای متفاوت و خلاقانه‌تری می‌سازند و اگر تعداد این اشعار بیشتر بود، به تنوع مضمونی و حفظ بکارت عاشقانه‌های این دفتر، کمک شایانی می‌کرد. شاید جز آن دو سه نمونه و به‌ویژه شعر «آینه»، سایر اشعار کتاب را بتوان در سیطره درونمایه‌ای واحد برشمرد که حکایتگر پریشان‌حالی و بغض و رنجوری راوی هستند. شاید همین عدم تنوع مضمونی است که ما را بر آن می‌دارد شعر «آینه» را منفرد‌ترین شعر کتاب بدانیم که ارتباط فضایی و معنایی با دیگر اشعار ندارد، در وصف ایستادگی و وسعت دل است و به کسی تقدیم شده که شاید بهانه سرایش این شعر بوده است.

تسلط شاعر در سرودن عاشقانه‌ها قابل کتمان نیست اما اگر انتخاب‌های دیگری هم برای قرار گرفتن در این مجموعه داشت و تا حدی از توصیف حسی مشترک و به کار بردن عناصر تکرارشونده پرهیز می‌کرد، با مانورهای خلاقانه و شگفت‌زدگی بیشتری برای مخاطب همراه می‌شد.

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته