تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

اخد مالیات به شیوه «مراسم قسامه»

اخد مالیات به شیوه «مراسم قسامه»

 

یک حسی تو ما خلافکار‌ها هست که بزرگ‌تر از خودمون رو نمی‌تونیم ببینیم.

نفسم کم کم داشت بند می‌آمد. سوالات مامور هر لحظه سریع‌تر و کوبنده‌تر می‌شد. نور چراغی که مستقیم توی چشمم بود کلافه‌ام کرده بود. ماسکم را از جلوی دهنم برداشتم. دستکشم را در آوردم و نور چراغ یونیت را از توی چشمم کنار زدم. مستقیم به چشم مامور دارایی نگاه کردم و گفتم: مسافرت خارج که سهله، دوبار هم با انوشه انصاری فضا رفتم. جرمه؟
پرسیده بود: دکتر فلانی که هم رشته شماست پارسال سه ماه مسافرت خارجی داشته. شما چطور؟
– اعتراض من به مالیات دادن نیست. به شیوه قرون وسطایی کار‌شناسی شماست.

به اقای مامور نگاه می‌کردم و در ذهنم مجسم می‌کردم که در جلسه توجیهی که قبل از فرستادن این کارشناس‌ها به مطب‌ها دایر شده چه اتفاقی افتاده است. احتمالا رییس پشت میز نشسته بوده، در حالی‌که پشتش به آن‌ها بوده. بعد یکهو روی صندلی گردانش یک چرخ سریع زده و برگه ماموریت را توی صورتشان دراز کرده، آن‌وقت با صدای مرموزی گفته: حواستون رو جمع کنید. اینا مجرم‌های خطرناکی هستند. از تموم مهارتتون برای به حرف در آوردنشون استفاده کنید. جرمشون اینه که درس خوندن و در حوزه درمان فعالیت می‌کنن.

نه، اینکه نمی‌شود. حتم اجور دیگری بوده است. سناریوی رییس مرموز از ذهنم بیرون رفت و جایش را به صحنه دیگری داد: یک جمعیت تماشاچی، یک گردونه شانس و کودکی معصوم و نابالغ که اسمی را به صورت «کاملا تصادفی» بیرون می‌کشیده. اسمی که خوانده می‌شده از ان لحظه به بعد نامی نفرین شده به حساب آمده و تکرارش طنین رعب‌آوری در گوش‌ها ایجاد می‌کرده، چیزی در مایه الف. جیم. طبق یک رسم قدیمی این فرد «رندوم شده» از تمامی حقوق انسانی و شهروندی محروم بوده و هر گونه تخیل نجومی راجع به میزان درآمدش آزاد بوده. بله این سناریو واقعی‌تر به نظر می‌رسید.

صدای آقای مامورر شته افکارم را برید: فلان روز ساعت ده خودتون رو به دارایی معرفی کنید.
– اقا! شما یک کارمند وظیفه‌شناس هستید. من هم یک شهروند که پرداختن مالیات رو وظیفه خودش می‌دونه. در واقع من ارباب رجوع شما هستم. بهتر نیست ادبیات برازنده‌تری به‌کار ببرید تا اینکه مثل مامور جلب بامن صحبت کنید؟
اقای مامور هیچ جوابی نداد. پس کله‌اش راخاراند و یکی از موهای دماغش را کند. نگاه ناجوری به من کرد و بدون خداحافظی رفت. از ترجمه این مجموعه فاخر علائم body language به این نتیجه رسیدم که به نظر آقای مامور گزینه دوم صحیح‌تر است.

زمان: فلان روز ساعت ده. مکان: اداره دارایی
آقای رییس سخت مشغول ضرب و تقسیم کردن بود. فکر من هم خیلی مشغول بود. داشتم فکر می‌کردم این نیم‌رخ عبوس را قبلا کجا دیده‌ام. اصلا این دماغ عقابی و این چشمهای «بازرس ژاور»مانند طوری برایم آشنا بود که انگار هر روز چند بار می‌دیدمشان. درست بود! این‌‌ همان قیافه‌ای بود که هر روز می‌بینم! قیافه اقای رییس عین عکس ابوعلی‌سینا بود.‌‌ همان نیم‌رخی که پشت دفترچه بیمه خدمات درمانی هست! محاسبات من و آقای رییس درست در یک لحظه به پایان رسید؛ درست‌‌ همان وقتی که رییس کاغذش را بالا گرفت و پرسید: درسته؟ من هم به نتیجه درخشان تشخیص هویتم رسیده بودم و هیجانزده جواب دادم: درسته! درسته!

تازه بعد از اینکه قیافه متعجب ابوعلی سینا را دیدم به خودم آمدم. وضع پیچیده‌ای بود ولی صداقت همیشه نجات دهنده است. داستان ابوعلی سینا را برایش گفتم. معلوم شد که علاوه بر شباهت ظاهری، هوش سرشار بوعلی و قدرت مچ‌گیری بی‌نظیر بازرس ژاور هم در ایشان به ودیعه نهاده شده: پس بیمه هم دارید. پس چرا توی فرمتون ذکر نکرده بودید؟

توضیحات من راجع به اینکه دفترچه بیمار فقط برای نوشتن دارو به‌کار من می‌آید، بی‌فایده بود. سوالات علمی بی‌شماری هست که دانشمندان بزرگ جهان در حلشان ناتوان هستند. یکی هم همین معمای پیچیده ریاضی است: اگر در هر قرارداد بیمه‌ای مالیات ۵درصدی به صورت خودکار از دندان‌پزشک کم می‌شود، پس چرا داشتن بیمه به جای کاستن از مالیات دندان‌پزشک، به میزان آن اضافه می‌کند؟
این معما را با اقای رییس هم مطرح کردم. آقای رییس تواضع خاصی داشت و دوست نداشت پا به وادی معماهای بزرگ علمی بگذارد. فقط ابروی راستش بالا رفت و من فهمیدم او هم مثل من به ناتوانی هوش بشر در حل بعضی سوالات اعتقاد دارد. کاغذ را از من پس گرفت و سخاوتمندانه چیزی به آن اضافه کرد و برگرداند. وقتی مکتوبات جناب رییس را دیدم، با خودم فکر کردم احتمالا فرزندان دلبند آقای رییس شب گذشته روی همین کاغذ، بازی فکری و خلاقانه «خط ونقطه» را بازی کرده بوده‌اند. اما بعد از چند ثانیه متوجه شدم نقطه‌های مزبور، صفرهای ردیف شده در برابر رقم مالیات محاسباتی رییس هستند.
– اقای محترم! شما براساس چه فرمول یا دستور العملی این محاسبات رو انجام دادید. اینکه خیلی با ارقام ثبت شده در دفتر حسابرسی من فرق داره؟
– ما از روی هوا که عدد در نمی‌آریم. مامور ما از این‌ور و انور راجع به شما تحقیق کرده!
– مامور شما مگه می‌خواسته برای پسرش خواستگاری بیاد؟ که از این‌ور و اونور تحقیق کرده؟ پس از روی هوا عدد در آوردن به چی می‌گن؟
درست در همین لحظه بود که معمای علمی دیگری در ذهن من شکل گرفت: شیوه‌های حسابرسی مالیاتی این اداره، از زمانی‌که داروغه ناتینگهام چوب به دست به کلیسا می‌رفت و از گچ پای شهروندان سکه‌ها را بیرون می‌آورد تا به امروز چه تغییر خاصی کرده است؟
– به علاوه ما سال پیش اعتراضاتی راجع به میزان مالیات تعیین شده برای شما داشتیم.

یک حس غرور خاص از شنیدن این جمله به من دست داد. تصور گوی چرخان و کودک نابالغی که اسم من را از داخلش در می‌آورد، به سرعت جایش را به صحنه دیگری داد: جمعیت کثیری که زیر پنجره آقای رییس جمع شده‌اند و به سبک مراسم «قسامه» دسته‌جمعی سوگند یاد می‌کنند که من خیلی ثروتمند و موفق هستم و باید از من بیشتر از بقیه مالیات گرفته شود. شیوه قسامه هم خیلی شیوه مدرنی نیست ولی برای ارضا حس غرورمن دلچسب‌تر و کارآمد‌تر بود. همین را پسندیدم.

مالیاتم را پرداختم. همچنین به آقای بوعلی سینا پیشنهاد دادم طرح من شامل گسترش روابط و تبادل کارمند بین قوه قضاییه، وزارت دارایی و بانک صادرات را به مقامات بالا‌تر منعکس کند. شاید با استفاده از استعداد موشکافانه کارمندان دارایی در کشف سر نخ، معمای آن چند میلیارد، که به جرات می‌توان گفت بخشی از آن حاصل زحمات خودشان در جمع اوری مالیات بوده است، راحت‌تر حل شود.

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته